زیباترین لبخند در آغوش پالتوی دوست داشتنی

[rt_reading_time label="زمان مطالعه این مقاله ارزشمند : " postfix="دقیقه" postfix_singular="دقیقه"]

شاید شما زمستان را با برف ‌‌و ‌‌سرما و‌‌‌‌ امتحانات دی ماه بشناسید، اما من نه! من دیداری با یار‌‌همیشگی زمستان را نشانه‌‌ی بهتری برای رسیدن این فصل زیبا و‌‌ یکرنگ می دانم.
حکایت بعضی از لباس‌‌ها نسبت به سایر بستگانشان مفصل تر،جذاب‌‌تر و متفاوت‌‌تر است.بعضی‌‌ها مارا در آغوش می گیرند، به‌‌ ما اعتماد به نفس می دهند و لبخند رضایت روی لبهایمان می نشانند.
در‌‌نظر‌‌ بگیرید، معمولا صبح سرد زمستان، بعد از چای داغ و صبحانه،وقتی خودمان را در پالتوی گرم و دوست‌‌داشتنی مان می بینیم،لبخند می زنیم و انگار صدایی در‌‌گوشمان می گوید”همه چیز رو به راه است”.


پالتوها مثل لباس های دیگر بی معرفت نیستند.روزها و ماه‌‌‌های بیشتری باما زندگی می‌‌کنند،پا‌‌ به ‌‌پای ما خیابان‌‌های یخ‌‌زده را طی می‌‌کنند و از‌‌ما جدا نمی‌‌شوند.
این همزیستی انسان و پالتو از یک فروشگاه شروع می شود و ادامه پیدا می‌‌کند تا به جایی می رسد که حتی ازآنها خسته می شویم،اما آنقدر با آنها دوست شده ایم که دچار یک نوع عشق، یا وابستگی نسبت به آنها می شویم.
حالا نظرتان چیست؟‌‌ من فکرمی‌‌کنم فصل سرما درواقع از همان روز تجدید‌‌ دیدار با لباس‌‌های گرم شروع می شود.روزی که دوباره کلاه،‌‌دستکش و‌‌ شال گردن را ملاقات می کنیم.


شما‌‌ اگر دانش‌‌آموز باشید، شال و کلاه معلمتان را هم می شناسید.اگر دانشجو باشید، پالتوی چرم بعضی از اساتید را با فریم عینک و نگاه نافذ آنها،تا همیشه در یادتان می ماند.
پالتو ها برادر بزرگتر بارانی‌‌های پاییزه هستند،اما صمیمی‌‌تر،محکم‌‌تر و قابل اعتماد‌‌تر.سوژه ی قصه‌‌ی ما لباس‌‌هایی هستند که چون در خط مقدم مقاومت دربرابر سرما هستند، از آسیب و درد در‌‌ امان نیستند.
گاهی لای در تاکسی می‌‌مانند و در را محکم می بندیم.

 


گاهی دکمه هایشان در شلوغی اتوبوس کنده می شوند و عبور می کنیم.بعضی از ما کمربند هایشان را گم می کنیم،یا اگر چرم باشند، از مراقبت و نگهداری پوست لطیفشان غافل می شویم…
اما…خم به ابرو نمی آورند،دکمه های اضافی را از گوشه و کنار نشانمان می دهند، آدرس اتوشویی می دهند و حتی زیر دست خیاط درمان می شوند.
گفتم که! بی معرفت نیستند.تمام اینها را می بینند و بازهم مارا سفت در آغوش میگیرند.بازهم زیربرف سنگین و آسمان تیره ی زمستان مراقبمان هستند.

حکایت پالتو‌‌ها با سایر لباس‌‌ها فرق دارد. نه فقط برای صاحب پالتو،حتی برای دوستان و اطرافیانمان که مارا با رنگ و مدل لباسمان از دور پیدا می‌‌کنند.
روزهایی که سوز سرما صورتمان را خشک و چشمهایمان را تنگ می کند،چشممان به چوب‌‌لباسی محل‌‌کار یا کلاس‌‌دانشگاه که می‌‌افتد.می‌‌فهمیم امروز چه کسی غیبت کرده،قبل از خودش جای خالی پالتوی او را میبینیم.

نمی شود از این یاران همیشگی سرما گفت و از حراج اسفند و خرید‌‌های شب عید غافل شد.
منظورم همان جایی است که یک پالتوی دوست‌‌داشتنی و گرم و نرم،شکاری جذابتر از تمام لباس‌‌های بهاری به نظر می رسد.شکاری که برای چشیدن طعمش باید ماه‌‌ها صبر کنیم و یا آنقدر خوش‌‌شانس باشیم که فروردینی سرد و برفی در پیش رو داشته باشیم.

 


از زمستان و استایل های دوست داشتنی آن گفتنی زیاد است،چکمه ها،کلاه ها و انواع لباس های زمستانی،هرکدام داستان های خودشان را دارند.قصه ی گرم شدن در باد و برف و باران قصه ای به قدمت تاریخ زندگی ما انسانهاست.
این قصه ادامه دارد،چرم کروکو با دستکش و نیم بوت و کاپشن پایان این قصه را باز گذاشته.

پیشنهادهایی برای شما

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیشنهادهایی برای شما

مقالات مرتبط

تخفیف های

باورنکردنی

WhatsApp WhatsApp
خانه
حساب کاربری من